در بیان اینکه چون سالک از در ارادت درآمد و دست طلب بر دامن عنایت پیر زد، نفس کافر بعنانگیری خیزد و هر لحظه فتنه یی هولناک برانگیزد اگر سالک را دل نلرزید و ثبات و تحمل ورزید و از در مراقبه درآمده از باطن پیر استمداد نمود، آن مخالفت به مرافقت و آن منازعت به موافقت تبدیل گردد و از آنجاست که عارف ربانی و مفلق شیروانی، جناب حکیم خاقانی، قدس سره، در مسأله ی نفس فرماید:


در اول، نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن


در آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش

در اینجا عارف، عنانگیری و دلیری حضرت حر را بدان مسأله که عبارت ازنفس کافرست از بدو امر سالک، تأویل می نماید چه بمدد حضرت کامل و پرتو آن عنایت شامل، آن کفر محض بایمان صرف مبدل آمد.


دوش گفتم با حریفی با خبر


کاندرین مطلب مرا شو؛ راهبر

دشمنی حر و بذل جان چه بود؟


اول آن کفر آخر این ایمان چه بود؟

اول آن سان، کافر مطلق شدن


سد راه اولیای حق شدن

آخر از کفر آمدن یکباره باز


جان و سر در راه حق کردن، نیاز

گفت اینجا نکته یی هست ای خبیر


زد چو سالک دست بر دامان پیر

خواست تا رهرو شود اندر طریق


همقدم گردد برحمانی فریق

نفس کافر دل، چو یابد آگهی


مشتعل گردد ز روی گمرهی

آرد از حرص و هوس، خیل و سپاه


راهرو را سخت گردد سد راه

مانع هرگونه تدبیرش شود


رونهد هر سو، عنانگیرش شود

تلخ سازد آب شیرینش بکام


گام نگذارد که بر دارد زگام

گر گریزان گشت، سالک نیست او


در مهالک، غیر هالک نیست او

ور فشرد از همت او پای ثبات


ماند برجا، بر تمنای نجات

پیر را از باطن استمداد کرد


باطن پیر رهش، امداد کرد

آن عنانگیر از وفا، یارش شود


همدم و همراه و همکارش شود

ز آن سبب گفت آن حکیم شیروان


ره شناس قیروان تا قیروان

نفس دیدم بد چو زنبوران نخست


و آخرش چون شاه زنبوران، درست

اولش از کافری رو تافتم


آخرش عین مسلمان یافتم

این بیانم از سر تمثیل کرد


نفس را بر نفس حر، تأویل کرد

کاول از هر کافری، کفرش فزود


آخر او، از هر مسلمان، بیش بود